وندا



شده با یه قضیه ای از لحاظ منطقی کنار اومده باشید و اوکی باشه، ولی دلتون باهاش نیست؟‌

یعنی هر کاری می‌کنید نمیتونید بفهمید که چرا ذهن و دل باهم همراه نیستن. مشکل کجاست؟ یعنی یه چیزایی تو ذهنمون هست که خودمون نمی دونیم؟؟ یا کلا این دوتا جدای از هم کار میکنن؟ یا دل به ذهن می‌گه به چی فکر کنه؟؟؟ قضیه چیه؟؟!!!


دوباره داشت حالم بد می‌شد و می‌رفتم تو فکر و خیال. تو همه‌ی اون فکرایی که به شدت حالم رو بد می‌کنه و انگیزه‌ام رو برای زندگی و آینده می‌گیره ولی نمی‌خواستم تسلیم شم دیگه. تسلیم افکار بد و احوالات بد. پس آهنگ گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن. غرق حرکات شدم. غرق زیبایی. غرق افکار خوب. و همینجوری ادامه دادم. انقدر که اصلا آخرش یادم رفت چرا حالم باید بد باشه! 

درسته که یه راه‌حل موقته ولی برای چند لحظه هم حالم خوب باشه خیلیه! 

بعدش هم یادم اومد خیلی وقت پیش یه ویدئو ورزشی ۷دقیقه‌ای دانلود کرده بودم که انجامش بدم. خودش می‌گه تو ۷روز اگر انجامش بدید لاغر می‌شید و تاثیرش رو میبینید!!! 

و بالاخره! اون‌ هم انجام دادم

می‌خوام هفت روز پشت سر هم انجامش بدم ببینم واقعا تاثیر داره یا نه!!


*اسم یه آهنک هست از سارا نائینی


تا حالا براتون پیش اومده با دیدن یه چیز کوچک، از عکس و فیلم گرفته تا یه نوشته کوچک، برید تو حال و هوای گذشته؟؟ تمام خاطرات و حس و حال اون موقع براتون زنده بشه؟؟

امروز دوستم برام نوتی رو در icloud به اشتراک گذاشته بود، منم که اصلا یادم نبود قبلا چیزی اونجا داشتم یا نه، وقتی وصل شدم که اون نوت رو ببینم، یهو کلی نوت دیگه جلوم ظاهر شدن! اولش فکر کردم دوستم اشتباهی کل پوشه اش رو باهام  به اشتراک گذاشته، که وقتی به تاریخ و نوشته نگاه کردم ، دیدم بلهه اینا نوتای سال دوم دانشگاهم هست دیگه منم که وسط یه جلسه خسته کننده بودم، یهو رفتم تو فکر و حال هوای اون موقع ام از ایمیل تی‌عی نقشه کشی و استاد زبان گرفته، تا آدرس کلاسایی که میخواستم برم و مدل لپ‌تاپی که میخواستم بخرم، و شعرها و نوشته هایی که خوشم میومد برای خودمم عجیبه که حتی یادمه اون نوشته ها رو کجا دیدم  ، چه حسی بهم دست داده وقت خوندنشون خلاصه که حین جلسه که سفر به گذشته داشتم هیچ، هنوزم تو همون حال و هوام و دلم برای سالای اول دانشگاه تنگ شده

 

* یادمه این شعر رو به مناسبت تولد بیست سالگی ام پست کرده بودم! حیف که پاک کردم اکانتم رو!


حدودا یک ماه پیش، یه سری برنامه ریختم برای خودم و به خودم قول دادم که دیگه واقعا اینارو عملی کنم!

اینجا نوشتمشون

حالا در این راستا چه کارایی کردم؟

برای تناسب اندام و ورزش! رژیم گرفتم و میخوام تا ۲ماه آینده ۳کیلو کم کنم! برای رصدش هم برنامه کرفس رو نصب کردم! یه زمانی فکر میکردم خیلی برنامه بی خودیه ولی الان واقعا بهم کمک میکنه که خوردنم رو کنترل کنم

از اونجایی که دوست دارم شکم تخت! داشته باشم هم، قند مصنوعی رو حذف کردم فعلا این جز سخت ترین کارهاست برام چون من عاشق شیرینی و شکلاتم. 

قصد دارم با برنامه ABS workout هم جلو برم و ورزش‌هاش رو انجام بدم ولی فعلا وقت نشده چون بعد از کارم، روزای زوج میرم زومبا! و یکشنبه سه شنبه میرم سنگ نوردی و واقعا جونی برام نمی‌مونه! ولی سعی میکنم یه جوری بگنجونم تو برنامه‌ام

در ضمن از این لینک به عنوان راهنمایی کمک گرفتم! 

و خب همونطور که گفتم سنگ نوردی هم شروع کردم دوباره و خیلی خوشحالم! و اینکه تمام بدنم درد می‌کنه ولی وقتی به این فکر میکنم که بالاخره بدن من هم قوی میشه و می‌تونم مسیرهای جدید رو برم انرژی میگیرم. 

در راستای کوهنوردی! هنوز کاری نکردم.

برای کارم هم ، یه دوستی مسیری رو بهم پیشنهاد کرده که در پست جداگانه مینویسمش.

ولی از اونجایی که هنوووووز کارای فارغ التحصیلی ام رو نکردم!(البته بالاخره پروژه ام رو انجام دادم هرچند هنوز استادم رو ندیدم!!) نتونستم استخدام شم و به محض انجام استخدام میشم.

 


"پدرم به من نصیحتی کرد، که هنوز در ذهنم میچرخد، گفت: هر وقت میخواهی از کسی ایراد بگیری، یادت باشد همه ی مردم دنیا شانسی را که تو داشتی، نداشتند." *

خیلی جمله ی سنگینیه به نظرم. این روزا خیلی بهش فکر میکنم و تا میام به کسی ایراد بگیرم، یادش میفتم.

برای همین به نظرم هیچ کس مستحق حرف و ایراد نیست حتی اونی که به نظر ما ظالمه! همون فرد اگر تو یه خانواده و شرایط دیگه ای بود میتونست اینجوری نباشه!!

برای همین بعضی وقتا فکر میکنم جهنم خیلی خلوته! شایدم هیچکس نباشه اونجا!! چون خدا خیلی مهربون و عادله!

نظر شما چیه؟!

 

*اسکات فیتز جرالد


تو این هفته یه تصمیم مهم گرفتم

این که امسال بی خیال کنکور شم و انرژی ام رو ، رو کارم بذارم با مدیر پروژمون صحبت کردم و قرار شد که امسال استخدام شم و پروژه ای کار نکنم 

قصد دارم تو همین حوزه هوش تجاری و داده‌کاوی دوره بگذرونم تا قوی تر شم 

اولش خودم رو سرزنش کردم که چرا زودتر این تصمیم رو نگرفتم که یادم اومد، من کلا نمیدونستم این حوزه کاری رو دوست دارم یا نه؟ و اینکه میخواستم وقت آزاد برای کنکور داشته باشم

چرا می‌خواستم کنکور بدم؟ چون فکر می‌کردم اگر MBA بخونم اونجا در اثر تعامل با استادا و دانشجوها میتونم بهتر راهم رو پیدا کنم!

خلاصه نمی‌دونم یهو چجوری شد که دیدم از کارم خوشم میاد و حالا که فرصت پیشرفت دارم باید ازش استفاده کنم

یه کار مهم دیگه که امسال می خوام بکنم تکمیل زبان هست حتما روش وقت می‌ذارم و کاملش می‌کنم

کار دیگه که دوست دارم پیشرفت کنم کوهنوردی هست

تا الان دوتا دوره کارآموزی کوهپیمایی و هواشناسی کوهستان رو رفتم ولی تا حالا از ایستگاه یک توچال بالاتر نرفتم!!!

می‌خوام از همین ماه شروع کنم به کوه رفتن، از توچال شروع میکنم اولش تا ایستگاه ۲

بعد احتمالا برم کلچال تا همون وسطا

بعد دیگه هی بالاتر برم

و تا اون موقع مهرماه شده و میتونم با حقوقم وسایل کوه بخرم

البته دارم فکر میکنم که وقتی زمستون بشه نمیتونم برم، چون کوهپیمایی تو برف رو بلد نیستم و خیلی هم می‌ترسم

 

+دوست داشتم اینا رو اینجا بنویسم که بعدا یادم نره چرا این تصمیم رو گرفتم! یا کلا میخواستم چه کار کنم؟!

++همسرم هم امسال کنکور داره و سرم شلوغ باشه راحت ترم :)

+++کلا می‌خوام یکم درگیر باشم به چیزای بی‌خود کم‌تر فکر کنم

++++ در کنار همه‌ی اینا میخوام علاوه بر زومبا!! که دو ماهه میرم ، پیلاتس هم برم که به اون اندامی که دوست دارم نزدیک‌تر شم اگر دیدم خیلی بهم فشار میاد زومبا نمیرم

+++++ یادم رفت بگم!! سنگ نوردی هم دوست دارم! دو سال پیش می‌رفتم و رهاش  کردم! شاید فرصت پیش اومد و تونستم ادامش بدم به برنامم که می‌خوره!

++++++ الان یعنی خیلی جوگیر شدم؟ یا فکر میکنم خیلی کار میخوام انجام بدم؟!

 

 


چقدر دلم تنگ شده بود برای نوشتن.

انقدر درگیر روزمرگی و کارای بی خود بودم که نتونسته بودم بنویسم،

خوشحالم که امروز راس ۴ تونستم از مرکز بزنم بیرون! و شام و نهار فردا هم به لطف مادر همسرم آماده است، و من میتونم آزادانه، بدون اینکه به چیز دیگه ای فکر کنم، استراحت کنم موسیقی گوش بدم، وبلاگ بخونم

یادمه آخرین بار، کلی حرف داشتم برای گفتن، کلی ناراحت بودم انقدر که حتی از نوشتنش ترسیدم! می‌ترسیدم احساساتی که دارم رو جایی ثبت کنم فقط منتظر بودم تموم شن خداروشکر گذشت دوره اش!

الانم درگیر چیزای دیگم البته از ناراحتی از کارم گرفته تا مسائل ریز و درشت زندگی! ولی خوشحالم که تونستم راهی برای فراموشی لحظه‌ای و بهتر بودن حالم پیدا کنم!

شاید مسخره باشه ولی اون راه! رقصه! حدود ۵ ماهی هست که می‌رم زومبا و واقعا علاقه دارم بهش باعث می‌شه حالم بهتر شه

بگذریم

داشتم از ناراحتی هام می‌گفتم

یکی اش قضاوت و حرفای اطرافیانمه، از مردم انتظاری ندارم و خیلی هم نزدیک نیستم بهشون و فقط با اطرافیانم در رابطه ام

ولی اینکه حتی خانواده ات هم راجع به تو و زندگیت قضاوت کنن و حرفی بزنن که ناراحت شی، خیلی آزاردهنده است الان یادم میاد که چرا سه سال پیش تصمیم گرفتم خونه ام دور از خانواده و فامیل باشه!!!

گذشته از این‌ها، ۴۰ روزی که قرار بود ی. با ح. در ارتباط نباشه تموم شده و من هم ، اذیت می‌شم هر چند. خیلی خیلی کمتر از قبل حداقل الان احساسات ح. رو بهتر میدونم، چون خیلی باهام درد و دل کرده و از احساساتش گفته

و دیگه این‌که ح. خیلی حالش بده و مدام با من از غصه هاش میگه (به اصرار خودم البته) و خب منم ناراحتم براش

شدیدا نگران آینده است ، مدام درد داره و میگه نمیدونم چی میخواد بشه

اون از اینکه من درکم، و حس دلسوزیم کمتر از اونه ناراحته! میگه کاش دلسوزتر بودی که بیشتر درک میکردی!

و منم از اینکه اون اینجوری میگه ناراحت میشمدست خودم نیست واقعا 

و البته خیلییی چیزای دیگم هست که مجال گفتنشون نیست

فکر میکنم همینقدر برای امروز کافیه!

 


امروز بالاخره به مشاوره رفتیم

تو این یک سال، چندبار این تصمیم رو داشتم، ولی آخرش بی خیال و پشیمون میشدم  و فکر میکردم فایده ای نداره

به آینده فکر نمیکردم و سعی میکردم با زندگی در حال، لذت ببرم. ولی تا کی می‌تونستم؟ تا کی به آینده فکر نکنم؟ بالاخره یه روزی با همون آینده قراره مواجه بشم نباید کوچکترین کاری انجام بدم که بعدا پشیمون نباشم؟

خلاصه

به خواسته خود ح. به مشاوره رفتیم، چون میگفت دیگه نمیدونه چه کار باید انجام بده و هر چی به ذهنش میرسه آخرش درد ه .

مشاور، همونی رو گفت که تو ذهن من بود! قطعا ح. هم همین پیشبینی رو می‌کرد واضحه منطقی ترین انتخابه

ولی ح. انقدر درگیره که فکر میکنه با حذف ی. دنیا به پایان می‌رسه، در حالی که آقای مشاور گفت اون کسی که بیشتر مشکل داره تو این رابطه ، خودت هستی(خطاب به ح.) 

خلاصه

چرا اینها رو مینویسم؟

چون اون کسی که باید محکم باشه و این تصمیم رو عملی کنه منم! و اینجا مینویسم، که بعدا از تصمیمی که گرفتم پشیمون نشم! یادم بمونه که این تنها راه حل منطقی و درستی هست که وجود داره، و اگر امروز عملی اش نکنم، یه روزی مجبورم

اگر کلا نخوام این کار رو انجام بدم، باید زندگی که دوسش ندارم رو تحمل بکنم

پس دیدی؟ راهی نداری! قوی باش و جلو برو.

از حرفای ح. نترس اینکه میگه من آدم سابق نمیشم اینکه میگه درد میکشم

به قول اقای مشاور، مثل ادمی هستی که الان تا کمر تو آبه، و من فقط میخوام کمک کنم غرق نشی ولی تو خیس شدی! و این اجتناب ناپذیره! نمیشه که خشک از اون آب بیای بیرون! یا باید غرق شی و یا باید خیس از اون آب بیای بیرون 

آره

داشتم میگفتم، یادت باشه راه درست دیگه ای نداشتی، باید این کار رو بالاخره انجام میدادی! 

به امید روزی که بیام اینجا بنویسم همه چی خوب و آرومه! بنویسم ی. داره زندگیش رو میکنه، و من از زندگیم با ح. لذت میبرم و ح. دردی نداره!

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروش اینترنتی گوسفند زنده نمونه کتابخانه عمومی شهید صدر اسفرجان سبک دکوراسیون منزل Travis کافه کریمر دوربين مداربسته / تکنولوژي و اخبار دوربين مداربسته / نصب دوربين ***{ محتوای الکترونیکی و آموزشی برای فرهنگیان و دانش آموزان }*** Kimberly نمونه سوالات اصناف تهران